29 ماهگی به روایت تصویر
روزای خوب آبان ماه 94 . اصفهان در کنار برادرزاده های دوست داشتنیم که شما هم عاشقشون هستی قرار ملاقات با دوستان قدیمی دانشگاه علامه مجلسی شب یلدا. خونه عمو نوید عزیز دلم یه روزی که از صبح تا 11 شب نخوابیده بودی. عصر هم خونه خاله فرشته بودیم. اومدی نشستی جلوی در اشپزخونه. منن داشتم ظرف می شستم. بعد از چند دیقه برگشتم و بهت نگاه کردم. و این صحنه!! خودت خوابت برده بود. همه کس من این اولین باری بود که خودت به تنهایی و بدون اینکه بغل من باشی به خواب رفتی اون شب تلویزیون داشت مسابقات اسکی و پرش روی برف نشون میداد. شما گفتی منم از این عینکها دارم. رفتی از اتاق عینک شنای بابایی رو اوردی و زدی به چشمت و مثل اونا شروع کر...